۲ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

چون نوشتن سخت شده است و همه چیزهای زیبا سخت اند

یک لیست دارم از کارهایی که باید قبل از بیست سالگی انجامشان بدهم امروز دنبالش گشتم و شاد بودن را به صدر آن اضافه کردم و ته دلم فکر میکنم شاید بتوانم یک روز نوبل بگیرم اما شاد بودن از همه این ها سخت تر است. ولی راستش را بخواهید هرچه که سخت تر است هیجان بیشتری دارد و من کشته مرده ی هیجان هستم. چیزهای زیبا همیشه سخت اند.

مصاحبه فرهنگیان دعوت نشدم. خبرکوتاه بود و مسرت بخش، بعد از دیدن این اتفاق میمون و مبارک سه دور دور خانه را درحالی که فریاد شادی سر میدادم به تاخت دویدم ، اعتراف میکنم حتی یک درصد هم فکر نمیکردم اینقدر خوشحال شوم و احساس سبکی کنم. 

مامان درحالی که اخم کرده بود پرسید دقیقا برای چی پس فرهنگیان را در لیست انتخاب رشته ات جا دادی؟ در حالی که شانه هایم را بالا انداختم گفتم یک انتخاب تماما منطقی بود.

اما بعد که شادی بی وقفه و شادی های بعد از آن را دیدم متوجه شدم یک جای کار حسابی میلنگد. کاغذم را برداشتم شروع کردم به نوشتن و خط زدن ؛ تمام احتمال هارا بررسی کردم و به یک دوراهی رسیدم ترس و تنبیه و فکر کنم هردوتایش حسابی دخیل بودند حتی با اینکه ترس خط قرمزِ من محسوب میشود ولی بازهم به عادت این دوسه سال دوباره از سر ترس تصمیم گرفته ام . گزینه بعدی تنبیه بود میخواستم خودم را برای همه کارهایی که انجام داده بودم برای ناامیدی بابا ناامیدی خودم و تلاش نکردن برای رسیدن به جایگاهی که میخواستم تنبیه کنم.

بخت یار بود که اتفاق نیافتاد وگرنه کدام ادم عاقلی سی سال شکنجه محض را تنبیه خودش قرار میدهد؟ 

 

پریروز بود که با بچه ها پاشدیم رفتیم یک وری که منظره های قشنگی برای عکاسی داشته باشد. عکس هایشان فوق العاده شد. برق چشم های شان درخششان را چندبرابر کرده بود 

مواظب باشید برق چشمهایتان را گم نکنید. چرا که هیچ چیز جایگزین آن نخواهد شد.

 

 

  • اگنس ••
  • پنجشنبه ۱۷ مهر ۹۹

بعد از واقعه

وقتی میگم هرکسی بهم تبریک میگه میخوام خودمو بزنم بعضیا فکر میکنن کلاس میذارم واقعیت ماجرا اینه که من از دست خودم عصبانیم  و برای اولین بار تو زندگیم نتونستم با راحت طلبی چیزی که میخوام رو بدست بیارم ... مامانم میگه حقته صاد میگه از سرتم زیاده منم اخم میکنم. 

رتبه ها که اومد من خواب بودم وسط کابوس شبانه بودم و بشدت استمرار داشتم ببینم تهش چی میشه که مامان بزرگم صدام زد هراسون از خواب پریدم گفت رتبه ها اومده.

دوسش نداشتم هنوزم ندارم ولی به جای گریه زاری فکر میکنم حقمه و همچین بدم نیست برای یک بار هم که شده راحت به چیزی که میخوام نرسم هوم؟

دلم میخواد پشت کنکور بمونم و به خودم ثابت کنم من اینقدر بی عرضه نیستم ولی نمیشه هزار اما و اگر وجود داره و تصمیم هایی که باید درست و عاقلانه باشن و خدا میدونه که چقدر از عاقلانه زندگی کردن متنفرم. 

این روزها به انتظار میگذره انتظار برای اینکه یک ماه دیگه کجا قراره باشم خوشحالم؟ ناراحتم؟ مصمم؟ ترسیدم؟ برای دلداری هم که شده هی به خودم میگم که این پایان راه نیست تو هنوز اول مسیری و حق داری بار ها و بارها اشتباه کنی ولی نتونستم بدهیم به خودم رو صاف کنم .

از تابستون ایده ال بعد کنکور خبری نبود بیشترش نگاه کردن به سقف معلق بودن و گیجی و منگی بود از یک ماه اخیر به جز اون روزی که با صاد رفتیم کافه و من دوبار سیب زمینی با سس قارچ محبوبم رو خوردم یادم نمیاد .قصه هام تکراری شدن حرف جدیدی ندارم و میدونین حسابی نیاز دارم از این چرخه ی تکرار بیرون بیام

امیدوارم ماه دیگه اتفاق های هیجان انگیزی بی افته زندگی یکم از روتین همیشگیش خارج شه و تجربه های بهتری درکار باشه :) 

  • اگنس ••
  • سه شنبه ۸ مهر ۹۹