من از تمام دنیا تنها یک خانه ی دنج در مرکز شهر و تویی را میخواهم که کنارت آرامش بگیرم 

مثل آن چهارشنبه مثل همه ی روزهای دیگری که پناهنده ی اغوشت شدم و تو دست هایت را دورم حلقه کردی و من همه ی جانم گوش شد تا صدای ضربان قلبت را احساس کنم .