تاحالا بهت گفتم؟ مهم نیست بینمون چی باشه تو رفیق ترینمی و هرجای دنیا که باشم سینه خیز برای نجاتت میام و نمیذارم غرق شی تو خودت و دستی دستی خودتو به نابودی بکشی مثل تو که هرجای دنیا باشم مهمه برات که بخندم و چشمای اشک الودمو از ده فرسخی تشخیص میدی. 

دیشب باید ثبت شه تو زندگیمون چون دوباره نوجوون و جسور بودیم.

 

این شعرم برای دو دو زدن چشمات و رقص دستات روی سه تار عزیزترینم:

 

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها درین خاموشیِ گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم
زبانبازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا
که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر
خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم
زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل
که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون‌ها شرحه شرحه ست از دم و داغ جدایی‌ها
بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان (سایه) می‌بندند و باز از عشوهٔ عشقت
خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد

هوشنگ ابتهاج (سایه)