از پست قبلی تا الان اتفاق های زیادی افتاده بالاخره تونستم بپذیرم که کسی که عاشقش بودم رفته ازدواج کرده و حتی تونستم قبول کنم که اسم کارش خیانت بوده بدون اینکه عذاب وجدان بگیرم که نه نبوده. درواقع هنوز هم نبودن این آدم برام آسون نشده ولی خب الان یادگرفتم که بدون اون هم زندگی کنم و جلوبرم تا ببینم آینده چی برام تدارک دیده. ولی باورکنید سخته حتی از لحاظ فیزیولوژیک هم بخوایم بررسی کنیم من یک منبع عظیم تامین دوپامین و سرتونین رو از دست دادم که تقریبا برای سال های خیلی طولانی داشته من رو تامین میکرده و خب از دست دادنش مثل ترک هروئین میمونه.
دو سه روز دیگه کنکور ارشد دارم برخلاف کنکور کارشناسی این سری تلاش کردم. یعنی از صفر ساعت درسی که پارسال میخوندم روزهایی تو تابستون امسال بود که شیش ساعت درس میخوندم و خوشحال بودم. شب هایی رو بیدار بودم و سعی کردم برای چیزی که میخوام تلاش کنم.اما آزمون ندادم. این ازمون ندادنه چون وقتی ازمون میاد جلوم حالم بد میشه و هیچ جوره نمیتونم توانایی خودم رو تو آزمون دادن قبول کنم و دو هفتس که دچار فروپاشی شدم. سعی کردم با سریال دیدن حالم رو بهتر کنم و درکنارش مرور هم بکنم اما احساس بشدت تلخی دارم احساس اینکه قراره ازمون رو خراب کنم و نمیتونم خودم رو باور کنم.
نمیدونم چرا ؟ آدم کم هوشی نیستم. فکر نمیکنم که باشم اما با این حال عملکردم در سالهای اخیر طوری بوده که انگار اصلا چیزی به اسم بهره هوشی ندارم. سخت کوشی هم که از ابتدا درمن شکل گرفته نبود برای همین.... نمیدونم. حال و روز کثافطی دارم و ناامید به اینده ام...
پلن بی قراره چی باشه؟ چطور ماهانه 50 میلیون دربیارم درحالی که چهارماه برای یادگیری یک مهارت وقت بذارم؟ نمیدونم...
نمیتونم رو حمایت خانواده تو این زمینه ام حساب کنم. اگه تحصیلی بود احتمالا حمایت میکردن اما من صرفا اصرار دارم برم تهران زندگی کنم چون توی شهرمون زندگی کردن حالم رو بد میکنه و باعث میشه بخوام زار بزنم
نباید به شهرمون اینطوری نگاه کنم. ارشد خوندن برام مهمه نمیخوام مثل کارشناسی حرومش کنم. من واقعا درس خوندن رو دوست دارم و از یادگیری و حل مسئله لذت میبرم اصلا برای همین مهندس شدم. ارزوهای بزرگی دارم و فقط کافیه که تلاشم رو بیشتر کنم.
فقط میدونی همیشه انگار دست دست میکنم و باعث میشم کاری که باید انجامش بدم دیر میشه. انگار پوستم کنده میشه تا بعضی کارهارو انجام بدم و این از اون چیزهاییه که باید با تراپیستم مطرح کنم.
پیش تراپیست رفتن و اقدام کردن برای درمان اظرابم از طریق دارو درمانی اونم تنهایی شجاعانه ترین تصمیمی بود که گرفتم. حالا یک سال اخیر رو واقعا با حال خوبی سپری کردم و نمیتونم بذارم دوباره به اون کثافت قبل دچار بشم حتی اگه خونه هم بمونم یک راهی پیدا میکنم... فقط باید یادبگیرم که به بها دهند نه به بهانه...